:یکی از افسران عراقی خبر داد که در نزدیکی بصره یک گلستان دسته جمعی از شهدای ما وجود دارد.
مدت ها دنبال فرصتی بودیم تا عراقی ها اجازه ورود ما را به ان منطقه بدهند ام اعراقی ها مانع می شدند.
قرار شد بچه ها کمکم به سمت انجا بروند هر روز طوری کار می کردیم که در پایان کار به ان نقطه نزدیکتر شده باشیم،تا انکه به ان نقطه رسیدیم.
انروز یکی از غمگین ترین روزهای بچه های تفحص بود.
46 شهید غواص چشم و دست و پا بسته باسیم های تلفن بسته و زنده به گورشان کرده بودند همگی غواص بودند عراقی ها پلاک ها را هم از ان ها جدا کرده بودند تا شناسایی نشوند.
اما دستی با یک انگشتر فیروزه بود که صاحبش شناسایی نشد و مدت ها مونس ذتنهایی من شده بود او نشان از بی نشان ها میداد که دستِ بسته مانع از پرواز انها به سوی اسمان فیروزه ای و لایتناهی نشده بود!
دل ادم انگاری می خواهد بایستداز تپش وقتی چنین معاشقه پروانگان را با حضرتش می بیند شاید ذکر همان حضرتش کمی ارامبخش باشد،پس صلوات برای شهدای غواص و اصلا همه شهدای گمنام و با نام یادت نرودها!
خبر رسیده بود در منطقه کوشک اثار زیادی از شهدا به جا مانده.
با دو نفر از بچه ها راه افتادیم.توی معبری که رزمندگان شب عملیات از ان عبور کرده بودند از اسلحه های بر زمین افتاده،قمقمه ها،کوله پشتی ها،سر نیزه ها،عکس می گرفتم تا به جایی رسیدم که حلقه اشک ،جلوی چشمان من و لنز دوربین را گرفت.
پیکر دو شهید را در سمت چپ و راست معبر دیدم که بین انها تعداد زیادی قمقمه اب قرار داشت.
نمیدانم انها ساقی گردان بودند یا دو زخمی که ندای طلب انها باعث شده بود بچه ها قمقمه هایشان را به ان دو هدیه دهند.راز قمقمه ها را نمیدانم ولی همین قدر میدانم که انجا انتهای معبر نبود...
| |||
| |||
| |||
| |||
| |||
| |||
| |||
| |||
| |||
| |||
|
aftab.ir
قرار بود مقام معظم رهبری در ساعت مشخص به منزل یکی از علما تشریف بیاورند.پانزده دقیقه از وقت مقرر گذشت و اقا بعد از یک ربع تاخیر تشریف اوردند ان شخص با کنایه به اقا گفتند:شما چند دقیقه ای تاخیر داشتید
اقا فرمودند:بله ما به دیدن خانواده شهدا که میرویم معمولا اگر در یک کوچه چند خانواده شهید باشد به همه سر میزنیم در کوچه ای که ما رفته بودیم از قبل گفته بودند دو خانواده شهید حضور دارند بعد معلوم شد معلوم شد خانواده شهید دیگری نیز حضور دارند و تاخیر ما به این علت بود.
این اقا باز درک نکرد و گفت:این کارها برای جذب قلوب بد نیست!(یعنی شما این کارها را برای جذب قلوب می کنید)
اقا با حالت جدی فرمودند:شما اسمش را هرچه می خواهید بگذارید ولی اقای فلانی بدانید اگر این خانواده شهدا نبودند اگر این خون های پاک نبودند این عمامع بر سر بنده و جنابعالی نبود!
فکه سرزمینی است واقع در شمال غربی استان خوزستان که از غرب به خط مرزی ایران و عراق،از شمال به منطقه چنانه و از جنوب به چزابه محدود می شود
در طول نبرد هشت ساله،دو عملیات وسیع و دو عملیات محدود در منطقه فکه به اجرا در امد.عملیات های"والفجر مقدماتی"در بهمن 1361و"والفجر1"در فروردین 1361 به عنوان حرکت های نظامی جمهوری اسلامی ایران در تاریخ ثبت شده است.
در این عملیات که به" عملیات موانع" لقب گرفته است بعد از انکه نیروهای پیاده هر گردان برای رسیدن به نقطه رهایی و اغاز عملیات 8تا14 کیلومتر راه را در میان دریایی از رمل طی کردند با موانعی بع عمق 4متر روبه رو شدند عبور از موانع و استحکامات برای نیروهایی که قبلا با تجهیزاتی به وزن12کیلو راهپیمایی چند کیلومتری را در میان رمل ها تحمل کرده تا چه اندازه سخت خواهد بود؟؟؟
از موانع معروف در فکه کانال های متعددی به عرض 3تا9 متر و به عمق 2 تا3 متر بود.درون کانال ها پر بود از سیم های خاردار،مین والمری و بشکه های فو گاز.این بشکه ها حاوی مواد اتش زا بود که به هنگام انفجار محدوده اطراف خود را به جهنمی از اتش تبدیل می کرد.وسعت،عمق وتعداد استحکامات دشمن،عدم الحاق نیروها و نیز هوشیاری دشمن به وقوع عملیات عوامل اصلی عدم این پیروزی بود.به هنگام عقب نشینی جمعی از رزمندگان به محاصره دشمن در امدند و بعد از مقاومت چند روزه به شهادت رسیدند و یا اسیر شدند.
یکی از حزن انگیز ترین و در عین حال حماسی ترین پرده نمایشی فکه ماجرای گردان حنظله است.
چشم های تو مرا وعده باران دادند
به تن مرده من روح و دل و جان دادند
شوق برخاستن و زندگی تازه به این
من دلواپس از خویش گریزان دادند
خش خش گام کسی بود که می امد و باز
مژده عید در اندوه زمستان می داد
چشم های تو درخشید و در ان ظلمت محض
به بلندای شب یخ زده پایان دادند
امدی مثل بهاری که می اید از راه
یک سبد یاس به هر شاخه ی عریان دادند
دستهای تو ز هر پنجره رفتند غبار
و به تندیس همه اینه جان دادند
کاش باز اید و اندوه مرا دریابد
چشم هایی که مرا وعده باران دادند
مریم حاتمی
سرگرم کار خودش بود که دید حاجی دارد می اید طرفش
-برادر شما توضیح بده ببینم تا حالا چه اموزش هایی دیده ای؟
دست و پایش را گم کرده بود اشتباه جواب می داد انگار یادش رفته بود
حاجی عصبانی گفت:"سینه خیز"
وقتی بلند شد،حاجی رفت جلو بغلش کرد و بوسیدش.وقت نماز حاجی سجاده اش رو انداخت پشت او!
کات:عراقی ها گشته بودند پیدایش کرده بودند اورده بودند جلوی دوربین برای مصاحبه.قد و قواره اش،صورت بدون مویش،صدای بچه گانه اش همه چیز جور بود.
پرسیدند:کی تو رو به زور فرستاده جبهه؟؟
گفت:نمی اوردنم به زور امدم با گریه و التماس.
گفتند: اگر صدام ازادت کند چی کار میکنی؟؟
گفت:ما رهبر داریم هرچی رهبرمون بگه!
فقط همین دوتا سوال و پرسیدن که یه نفر گفت"کات"
خیابان و اب و قران،اولین برداشت
کسی در صحنه خم شد ساک خود را از زمین برداشت
تریبون-پر از احساس-رفتن را هجی کرد
تمام شهر را اوازهای اتشین برداشت:
بیا"ای لشکر صاحب زمان اماده باش"اکنون
وطن یا دین؟برای هردو باید تیغ کین برداشت
در اینجا-صحنه دوم-غبار و خون و باروت است
کلاش کهنه را بازیگر ما با یقین برداشت
دلش در بند بود و بند پوتین خودش را بست
قدم های خودش را عاشقانه تا کمین برداشت
-شروع جلوه ویژه-شب و مین،کاوش و می ریخت
اناری دانه دانه خون خود را روی این برداشت
اناری دانه دانه بسته شد،مردی کبوتر شد
ولی در پشت جبهه مادری تا خورد و چین برداشت
به روی شانه های شهر ارام و رها می رفت
مکعب-خالی خالی-خیابان واپسین برداشت!
علی اکبری
چند روزی به نبرد 33 روزه مانده بودانروز بعد از مدت ها جلسه ای با او داشتیم بعد از جلسه به من گفت:بیا به اتاق بغل می خواهم چیز جالبی به تونشان دهم،باور کردنی نبود.تجهیزات و برنامه هایی که او برای نبرد با رژیم صهیونیستی اماده کرده بود خارج از حد تصور بود.او در طرحهایش از همه تجربه ها استفاده کرده بود از جنگ های چریکی ویتنام و الجزایر تا جنگ فلسطین. جنگ 33 روزه امد و رفت اما حزب الله قویتر از سابق باقی ماند.
حاج عماد در طول جنگ تمام مکالمات دشمن را شنود می کرد اما انها نتوانستند،او در اسرائیل