من الغريب الي الحبيب
ظرف شستن

یکی می‌گفت‌: "تازه رسیده بودم به قرارگاه تاکتیکی و دلم می‌خواست حاج احمد را ببینم‌. همین طور که داشتم قدم زنان به طرف قرارگاه می‌رفتم‌، صحنه عجیبی دیدم‌. درمیان آن سکوت وخلوتی بعد از ظهر که هر کدام از بچه‌ها از شدت گرما به سنگری پناه برده بود و چرت می‌زدند، حاج احمد در کنار تانکر آب نشسته بود و با دقت و وسواس خاصی‌، ظرفهای ناهار بچه‌های قرارگاه را می‌شست‌. اول باور نکردم که حاج احمد باشد ولی وقتی به آرامی نزدیک رفتم‌، دیدم که خود اوست‌. با خودم گفتم آدم مثل حاج‌احمد با آن همه ید و بیضا، فرمانده تیپ 27  حضرت رسول‌(ص‌) و مسوول قرارگاه تاکتیکی باشد و بیاید کنار تانکر آب‌، کاسه بشقابهای بچه‌ها را بشوید؟! در همین فکر بودم که یک هو به یاد دوربینم افتادم‌. به تندی‌، با دوربین قراضه‌ای که روی دوشم داشتم‌، جلو رفتم و قبل از این که متوجه شود، او را درون کادر دوربین جا دادم و با فشار تکمه‌ای‌، برای همیشه ثبتش  کردم.
انتهای افق

شنبه 1389/6/13 23
برچسب ها :
كمين

طرفهای نیمه شب ، همه خوابیده بودند ؛ به جز نگهبان و حاجی که نیّت کرده بود قبل از به جا آوردن نماز شب ،برود عملیات شناسایی . باید می فهمید ضدّانقلاب از چه راهی توی مریوان رفت و آمد می کند . سپاه ، شهر را کاملاً پاکسازی کرده بود ؛ با این حال ، کوموله و دموکرات و ضدّ انقلابهای دیگر ، هروقت دلشان می خواست ، می آمدند ، مردم را ترور می کردند ؛ در مناطق حسّاس بمب می گذاشتند ؛ تیراندازیهای پراکنده صورت می دادند و بی آنکه هیچ ردّ پایی از خودشان باقی بگذارند ، می رفتند . همة معابر ورود و خروج شهر کنترل می شد . اما کسی نمی دانست آنها از کجا رفت و آمد می کردند . آن شب حاجی می خواست جواب مطمئنّی برای سؤالهایش پیدا کند . اگرچه ، تا حدودی موضوع را می دانست . شب پائیزی سردی بود . یک دست لباس کردی ، با یک شال پشمی بزرگ که دور کمرش بسته بود ، می توانست کمک بزرگ و خوبی باشد . لباسهایش را عوض کرد و از اتاق زد بیرون . پایگاه کاملاً ساکت بود . جلوی درکه رسید، نگهبان ایست داد و تفنگش را به طرف او نشانه گرفت . حاجی انگشتش را گذاشت روی بینی اش : « هیس ! خدا قوّت برادر ! » نگهبان فوراً او را شناخت و با شرمندگی سرش را پائین انداخت :  

 

  « پس چرا با این لباس می روید ؟ »  

 

حاجی لبخندی تقدیمش کرد:« می خوام توی شهر دوری بزنم . با این لباسهای کردی امنیّت بیشتری دارم »  

 

نگهبان بیش از این به خودش اجازه نداد کنجکاوی کند . در را برایش باز کرد و برگشت سر پستش . خیابانها خیلی خلوت بود . هیچ کس رفت و آمد نمی کرد . حاجی میدان شهر را دور زد . سایه اش ، جلوتر از او ، روی سنگفرش خیابانها با احتیاط قدم می زد . باد سردی از کوههای اطراف شهر می وزید و درختان کم برگ و سرمازده را می لرزاند . سری به دور و بر مسجد زد . هیچ خبری نبود . پرچم سبز رو مناره ، زیر نور کمرنگ مهتاب ، همچنان در آغوش باد بازی می کرد . حاجی یاد لحظه ای افتاد که بچّه ها خودشان را بالای مناره می رساندند . صدای تکبیرهایشان هنوز توی گوشش بود .  

 

با قدمهای شمرده ، در پناه تاریکی ، به سمت بازار رفت . مغازه های بسته و دکه های خالی و چرخ دستیهایی که خسته از بارکشی روزانه ، هرکدام در گوشه ای افتاده بودند ، حاجی را یاد روزهایی می انداخت که جنگ و درگیریهای داخلی شهر را به تعطیلی کشانده بود .  

 

باد هوهو می کرد و از لای درز کرکرها دنبال راه فرار می گشت . سایه های درهم و مرموز ، مثل اشباح سرگردان ، در حرکت بودند . حاجی فکر کرد به کجا سر بزند بهتر است . کمی مکث کرد و بعد به طرف جادة ورودی شهر راه افتاد . جاده در کنترل سپاه بود . کسی نمی توانست بدون اطلاّع بچّه ها رفت وآمد کند ؛ آن هم با مهمّات . باید پرنده می شد و پرواز کنان از بالای سر نگهبانان می گذشت ! یا اینکه مثل گورکن از زیر زمین نقب می زد . جرقّه ای توی ذهن حاجی درخشید . نکته همین جا بود . با خودش گفت : « چرا تا به حال به فکرم نرسیده یود ؟! »

 

حاجی یاد کانال بزرگی افتاد که فاضلاب خانه ها را به بیرون شهر می برد . این راه می توانست مطمئن ترین و بی خطرترین مسیر برای رفت و آمد ضدّ انقلابها باشد .

 

با عجله خودش را رساند پشت خانه هایی که از بالای تپّه ها ، کاملاً روی جادّه دید داشت . سراپا چشم و گوش شد . لحظه ها به کندی سالها می گذشت . سردو سنگین . حاجی چراغ قوّه را از جیبش بیرون آورد و نور زرد رنگ آن را انداخت روی صفحة ساعت مچی اش . عقربه ها دوازده را نشان می داد . نفس را حبس کرد و منتظر ماند . چیزی نگذشت که صدایی شنید . صدای پا و پچ پچ مبهم و بعد حرکت چند سایه . خودشان بودند ! صدای خش دار فلز بلند شد . سایه ها دریچة کانال فاضلاب را بالا کشیدند و بعد ، آهسته داخل کانال رفتند و ناپدید شدند . حاج احمد نفس راحتی کشد . پیشانی اش را روی تپه گذاشت و سجده شکر به جا آورد . حالا دیگر موضوع را فهمیده بود .

 

آسمان بالای سرش پر بود از توده های سیاه ابر که خیال باریدن داشت . هوا سردتر شده بود و هوهوی باد بیشتر . قلب حاجی آشوب بود . می دانست تا چند دقیقة دیگر ، اینها که وارد شهر بشوند ، دست به کار خطرناکی می زنند . بازهم رگبار گلولة تفنگشان یا انفجار یک بمب ، مردم را از خواب شبانه ، وحشت زده می پراند .

 

زیر لب گفت : « باید بروم پایگاه ، باید زودتر کاری کنیم . به یاری خدا قلم پایشان را خرد می کنیم . » بعد با عجله راه افتاد . توی ناهار خوری ، صحبت از انفجارهای شب پیش بود :

 

« دوباره آمده بودند . می خواهند بگویند ما هنوز زنده ایم و هر وقت دلمان بخواهد ، توی این شهر حاضر می شویم …»

 

می خواهند مردم بترسانند و جوّ ترور و وحشت درست کنند تا اعتماد ملّت از ما سلب بشود ….»

 

حاجی حواسش به آنها بود . صبر کرد تا ناهارشان را بخورند . بعد صدا زد :

 

« برادر « برقی » بیا اینجا ! » برقی لیوان آبش را سر کشی ، از دوستانش عذر خواهی کرد و جلدی رسید و خدمت حاجی :  

« بفرمایید حاج آقا ! » حاج آقا نگاهی به دور وبرش انداخت . ناهار خوری کم کم خلوت می شد . هرکس سرش به خوردن و صحبت کردن گرم بود . اشاره کرد تا برقی کنارش بنشیند . آن وقت آهسته گفت : « حواست را خوب جمع کن ، این موضوع بین خودمان بماند . هیچ کس نباید بفهمد . » برقی سرش را به علامت تأیید تکان داد . حاجی اضافه کرد : « … امروز می روی سراغ کانال فاضلاب و تمام مسیر ورود و خروجی آن را مین گذاری می کنی . ضدّ انقلابها از این راه رفت و آمد می کنند . »

 

برقی از تعجّب دهانش باز ماند : « ….آخر حاجی ، مسیر فاضلاب ، پر از کثافت است ، چطور ممکن است از این جا ….»

 

نگذاشت حرفش را تمام کند : « … همین که گفتم . من مطمئنّم . خودم تحقیق کردم. دستور را که فهمیدی ..» چشمهای قرمز و پف کردة حاجی ثابت می کرد که این اطّلاعات را آسان بدست نیاورده . برقی فوراً راه افتاد . به حرفهای حاج احمد بیشتر از هر کسی اعتماد داشت . دعا کرد بتواند زحمتهای او را به نتیجه برساند .

 

راه فاضلاب کثیف و تاریک و بدبو بود . آنقدر که گوشه ای از جهّنم را جلو چشمش می دید . اگر رضای خدا و صلاح انقلاب نبود ، حاضر نمی شد یک دقیقه هم آن جا بند شود . سعی کرد و دقیق و درست عمل کند . مین ها را طوری کار گذاشت که حتماً سر راه باشد و روی آنها را با مقداری زباله پوشانید . وقتی کارش تمام شد ، با عجله برگشت تا به حاجی خبری شود یا لاقل از مین ها . پس از نماز مغرب ، حتی توی نماز خانة پایگاه هم حاجی را پیدانکرده بود . حاجی مثل نسیم بود . همه جا بود و هیچ جا نبود .  

چراغها یکی یکی خاموش می شدند و سکوت سنگینی روی پایگاه و شهر سایه می انداخت . برقی ، بیرون از اتاقک نگهبانی ، روی نیمکتی نشسته بود . لحظه ها را مثل دانه های تسبیحش می شمرد و زیر لب ذکر می گفت .

 

طرفهای نیمه شب ، وقتی ابرهای اخمو روی دل سیاه آسمان سنگینی می کردند ، ودلواپسیها روی دل برقی ؛ کم کم نم نم باران هم شروع شد . برقی دانه های تسبیح را یکی یکی می انداخت . به آخرین دانه که رسید ، ناگهان صدای انفجار وحشتناکی شهر را لرزاند . انفجار مین بود . همان شد که حاج احمد حدس می زد . لبخندی توی صورت برقی نقش بست . ذکر آخرین دانة تسبیح را هم گفت و رفت که یک شب را با خیال راحت بخوابد .

انتهای افق

شنبه 1389/6/13 23
برچسب ها :
هم قسم شدن ستاره ها

عملیات شروع شده بود.بی سیم چی مدام می گفت:پس نیرو هایی که می خواستیم چی شد؟؟؟چرا پشتیبانی نمی کنند؟

گرما و ترکش بود که می بارید.

حمله شب پیش شروع شد در حالی که نقشه انها از مدت ها قبل لو رفته بود.

طولی نکشید که گلوله ها و تشنگی دفرمانده را محاصره کردند.تنها و بدون بی سیم چی فرمانده در طول خط دفاعی خودشان در حال تک و تا بود که با اطمینان خاصی ایستاد.

شب هم هجوم اورده بود و تاریکی طعمه اش را می جست که ان را یافت.فرمانده به زمین افتاد.ستاره و منور بود که از اسمان فرو می ریخت.مرد لب و زبان خشکیده اش را با خون گلو تر می کرد و با اشاره انگشت خطاب به انها گفت:چه خوب موقعی امدید!اگر کمی زودتر می امدید نمی توانستم ستاره شوم!

مرد ستاره شد.هر روز و هر شب نظاره گر معرکه بود با موقعیتی که به دست اورده بود،می توانست بهترین جایگاه ها را ااز ان خود کند.اما دلش رضا نمیداد نمی خواست هم قطارهایش را تنها بگذارد.

يکشنبه 1389/6/7 11
برچسب ها :
اسناد 16 هزار صفحه اي از همكاري صدام و اروپا

ابعاد تازه‌ای از همکاری‌های کشورهای اروپایی مدعی حقوق بشر و دموکراسی با صدام معدوم در خلال جنگ تحمیلی علیه جمهوری اسلامی ایران و در جنایات جنگی صدام علیه ملت ایران فاش شد.
منابع عراقی که برای اولین‌بار ابعاد این ماجرا را فاش می‌سازند پرده از نکات تازه‌ای در این خصوص برمی‌دارند.

به گزارش سایت ساجد به نقل از ایسنا، براساس این اسناد، پس از شکست کودتای نوژه در تابستان 1359 ، با اشاره ایالات متحده آمریکا و تشویق جیمی کارتر رییس‌جمهور وقت آمریکا چراغ سبز برای حمله صدام به ایران به دیکتاتور عراق نشان داده می‌شود. آمریکا و کشورهای غربی که براساس معادلات نظامی و قدرت نظامی عراق امیدوار به ساقط ‌کردن جمهوری اسلامی ایران بودند در همین حال به صدام اعلام می‌کنند میدان برای کلیه ابتکارات وی بر علیه جمهوری اسلامی ایران باز است.

منابع عراقی اظهار می‌دارند: براساس اسناد جدیدی که اخیرا به دست آمده است، سازمان ملل متحد و دبیرکل وقت آن براساس همین حمایت‌های آمریکا و کشورهای اروپایی در برابر جنایت صدام و تجاوز همه‌جانبه‌اش به ایران در ماه‌های آغازین جنگ تحمیلی سکوت اختیار کرد و این درحالی بود که مناطق مسکونی و غیرنظامی، مدارس و بیمارستان‌ها توسط موشک‌ها و هواپیماهای رژیم بعثی عراق در ایران به خاک و خون کشیده می‌شدند.

براساس این اسناد، در جریان بازرسی کمیته خلع سلاح سازمان ملل متحد که پس از جنگ سال 1991 میلادی آمریکا و متحدانش با عراق فاش شده است آمریکا و کشورهای غربی براساس اسناد داخلی خود و شرکت‌ها و کمپانی‌هایی که سلاح به صدام فروخته بودند کلیه مراکز حساس و سلاح‌های کشتار جمعی عراق را منهدم ساختند و به همین دلیل تیم‌هایی از نظامیان فاقد اطلاعات آمریکا، انگلیس، آلمان، هلند، ایتالیا و چند کشور اروپایی دیگر در کمیته خلع سلاح سازمان ملل متحد حضور داشتند تا یکی پس از دیگری سلاح‌هایی که در زمان جنگ تحمیلی که صدام برای جنایات جنگی علیه ایران داده شده بود را از بین ببرند.

در یکی از این اسناد آمده است: صدام مقادیر زیادی از موشک‌ها و بمب‌های هدایت‌شونده را در کف یک رودخانه کم‌عمق در مرکز عراق پنهان کرده بود که پس از فشارهای مأمورین اطلاعاتی غرب که در کمیته خلع سلاح حضور داشتند این مهمات کشف و سپس نابود شد.

منابع عراقی اظهار می‌دارند بیش از 16 هزار صفحه اسناد همکاری‌های رژیم صدام با کشورهای اروپایی که منجر به تجهیز رژیم دیکتاتور عراق برای تجاوز و جنایت در حق ملت ایران بوده است توسط دولت موقت ایاد علاوی نخست‌وزیر گماشته شده آمریکا در آغاز اشغال عراق به نظامیان اشغالگر آمریکایی تحویل شده است.

در این اسناد انتقال لوله‌های فولادی برای ساخت توپخانه بسیار سنگین و دوربرد از کشور انگلیس به رژیم صدام افشا شده است.

در بخش همکاری‌های آلمان با رژیم صدام به غیر از همکاری‌های شرکت‌های شیمیایی آلمانی در جهت ساخت بمب‌های مهلک شیمیایی به مقادیر دیگری از انتقال تجهیزات از جمله مسلسل‌های سنگین نیز اشاره شده است.

در همین حال در بخش اسناد مربوط به کشور هلند نیز حجم وسیعی از ردپای این کشور در تجهیز شیمیایی رژیم صدام و همچنین ارسال مهمات به وسیله کانتینر از بندر رتردام به مقاصد بنادر عقبه در اردن و جده در عربستان نیز مورد اشاره واقع شده است.

فرانسه که بیشترین حجم اسناد نظامی همکاری‌های دول غربی با صدام را دارد در این اسناد کلکسیونی از سلاح‌های مرگبار برای ارسال به عراق در دوران جنگ تحمیلی را به خود اختصاص داده است. در یکی از این معاملات با واسطه فرانسه نفربرهای پیشرفته همراه با رادارهای ردیاب نیروهای زمینی عمل‌کننده برای جلوگیری از حملات رزمندگان اسلام مورد اشاره قرار گرفته است.

ایتالیا نیز در این اسناد مورد اشاره واقع شده است. دولت وقت ایتالیا در دوران جنگ تحمیلی موافقت نموده که مسلسل‌های سبک، انواع خمپاره و همچنین مین‌های بسیار پیشرفته در اختیار رژیم صدام قرار گیرد.

در بخش‌های دیگری از این اسناد به همکاری نظامی یوگسلاوی سابق، بلغارستان و چند کشور اروپای شرقی نیز اشاره شده است.

همچنین این اسناد فاش می‌سازند تعدادی از خلبانان غربی و همچنین خلبانانی از کشورهای استرالیا و نیوزیلند با نیروی هوایی رژیم صدام همکاری در پایان جنگ داشته‌اند و حداقل پنج خلبان غربی در تاریخ 29 فروردین 1367 در جریان نبردهای فاو با هواپیماهای عراقی به مواضع نیروهای ایرانی حمله کرده‌اند که از جمله آن را می‌توان به حمله به پل نظامی بعثت که برروی اروندرود نصب شده بود اشاره کرد. فیلم حمله به این پل نظامی نیز در اختیار نیروهای اشغالگر آمریکایی قرار گرفته است.

منابع عراقی در پایان افشاگری خود اشاره می‌کنند که از اواسط جنگ تحمیلی بهای بسیاری از این سلاح‌های مرگبار به وسیله چک‌های صادرشده از طرف دولت‌های کویت و عربستان صعودی پرداخت شده است تا رژیم صدام همچنان بر علیه ایران مرتکب جنایات جنگی شود.
پنج شنبه 1389/6/4 13
برچسب ها :
لاله اي در كوير اسارت

سحر خواب دیدم که رفتیم کربلا برای زیارت محمد هم با ما بود.همه دور ضریح امام حسین (ع) می چرخیدیم اما ضریح دور محمد می چرخید.همان لحظه از خواب پریدم و چشمم به محمد افتاد که نشسته نماز شب می خواند.شروع کردم به گریه کردن.برای خودم گریه می کردم بعد هم وضو گرفتم و عزم کردم که مثل او همیشه نماز شب بخوانم. دوست دیگرم می گفت:قبل از محرم 1369 محمد به بعضی از دوستان که می رسید می گفت:هر وقت به ایران برگشتید سلام مرا به پدر و مادرم برسانید قبر امام عزیز را از طرف من زیارت کنید شب قبل از شهادتش هم به یکی از همشهریانش گفته بود:به ایران که برگشتید به پدر و ماردم بگو،همان طور که در شهادت برادرم صبر کردید در شهادت من هم صبور باشید هرچند که سخن است.می دانم که مدت ها صبر کردید که مرا دوباره ببینید اما مرا نخواهید دید! ان روز گرم تابستان 69 چند روز مانده به محرم ساعت 3 بعد از ظهر محمد هم با تیمشان عازم میدان کوچک فوتبال شد خیلی سالم و سرحال بود 15دقیقه از بازی گذشته بود که امد و گوشه ای نشست گفت:سرگیجه دارم. چند قطره خون از بینی اش امد بعد هم روی زمین افتاد محمد را روی تخت بهداری بردندهمه ی اردوگاه در سکوت غمباری بود.همه دلشان می خواست اتفاقی برایش نیفتد.اما محمد صابری جوان دوست داشتنی خیبری شهید شده بود. همه بچه ها ازدحام کرده بودند و اشک می ریختند به رغم مخالفت بعثی ها پیکر محمد روی دستان اسیران غریب قرار گرفت.بچه ها او را با لااله الا الله و اشک تشعیع کردندقفسی بود که جسم محمد و دوستانش را هفت سال در خود جا داده بود. وقتی او را بردند چشم ها به زمین خیره شد ودلها را در خاطرات دوست داشتنی وی پرواز کرد.بعد هم وقت امار چند لحظه سکوتی سنگین تر که ناگهان لز بلند گوی اردوگاه قرائت قران پخش شدقاری مشهور-شیخ بدوی-ایات سوره حدید را تلاوت می کرد:"ما اصاب من مصیبه فی الارض و لا فی انفسکم الا فی کتاب من قبل ان نبراها ان ذلک علی الله یسیر" به ناگاه هق هق گریه سکوت را شکست. پس از ان کیسه انفرادی محمد را باز کردند،ومصیت نامه کوچکی به دست امد.".....اسارت در راه عقیده عین ازادی است"

دوشنبه 1389/6/1 13
برچسب ها :
بالهاي شكسته

:یکی از افسران عراقی خبر داد که در نزدیکی بصره یک گلستان دسته جمعی از شهدای ما وجود دارد.

مدت ها دنبال فرصتی بودیم تا عراقی ها اجازه ورود ما را به ان منطقه بدهند ام اعراقی ها مانع می شدند.

قرار شد بچه ها کمکم به سمت انجا بروند هر روز طوری کار می کردیم که در پایان کار به ان نقطه نزدیکتر شده باشیم،تا انکه به ان نقطه رسیدیم.

انروز یکی از غمگین ترین روزهای بچه های تفحص بود.

46 شهید غواص چشم و دست و پا بسته باسیم های تلفن بسته و زنده به گورشان کرده بودند همگی غواص بودند عراقی ها پلاک ها را هم از ان ها جدا کرده بودند تا شناسایی نشوند.

اما دستی با یک انگشتر فیروزه بود که صاحبش شناسایی نشد و مدت ها مونس ذتنهایی من شده بود او نشان از بی نشان ها میداد که دستِ بسته مانع از پرواز انها به سوی اسمان فیروزه ای و لایتناهی نشده بود!

دل ادم انگاری می خواهد بایستداز تپش وقتی چنین معاشقه پروانگان را با حضرتش می بیند شاید ذکر همان حضرتش کمی ارامبخش باشد،پس صلوات برای شهدای غواص و اصلا همه شهدای گمنام و با نام یادت نرودها!

يکشنبه 1389/5/31 19
برچسب ها :
راز قمقمه ها

خبر رسیده بود در منطقه کوشک اثار زیادی از شهدا به جا مانده.

با دو نفر از بچه ها راه افتادیم.توی معبری که رزمندگان شب عملیات از ان عبور کرده بودند از اسلحه های بر زمین افتاده،قمقمه ها،کوله پشتی ها،سر نیزه ها،عکس می گرفتم تا به جایی رسیدم که حلقه اشک ،جلوی چشمان من و لنز دوربین را گرفت.

پیکر دو شهید را در سمت چپ و راست معبر دیدم که بین انها تعداد زیادی قمقمه اب قرار داشت.

نمیدانم انها ساقی گردان بودند یا دو زخمی که ندای طلب انها باعث شده بود بچه ها قمقمه هایشان را به ان دو هدیه دهند.راز قمقمه ها را نمیدانم ولی همین قدر میدانم که انجا انتهای معبر نبود...

شنبه 1389/5/30 12
برچسب ها :
اثرات جنگ تحميلي
  کمتر از دو سال پس از پیروزى انقلاب اسلامى در ۳۱ شهریور ماه سال ۱۳۵۹، رژیم عراق جنگ ناخواسته‌اى را علیه ایران به راه انداخت و تجاوز سراسرى خود را به خاک ایران شروع کرد. حملات مکرر زمینى، دریائى و هوائى و پیشروى لشکریان صدام در ضمن برانگیختن مقاومت ملى و سراسرى، دشوارى‌ها و نابسامانى‌هاى عدیده‌اى را در ”مناطق جنگ‌زده“ خاصه در استان‌ها و ایالات غرب و جنوب‌غربى و تا حدى جنوب ایران به‌وجود آورد: مناطق روستائى و شهرهاى زیادى ویران و بخشى از مردم آن به مهاجرت ناخواسته به سایر نقاط استان یا تهران و سایر نقاط ایران پرداختند.  
 
  این جنگ تحمیل شده که به‌تدریج ابعاد گسترده‌ترى یافت و به بمباران‌ها و موشک‌باران‌ها زیادى به شهرهاى دور و نزدیک مرز ایران و عراق منجر شد، پیامدها و عوارض سیاسى، اقتصادى، نظامى و خاصه اجتماعى و فرهنگى فراوانى داشت که مدت ۸ سال هر روز بر ابعاد آن افزوده مى‌شد.  
 
  یکى از عمده‌ترین عوارض اجتماعى آنکه خود پیامدهاى فرهنگى دیگرى در برداشت نابسامانى و بى‌خانمانى مردم بر اثر تخریب شهرها و مسکن مردم جنوب و غرب کشور بود که منجر به مهاجرت‌هاى دسته‌جمعى از نقاطى که مورد تجاوز قرار گرفته به نقاط امن‌تر بود.  
 
  مهاجرت، خود مسائل عدیده‌اى را در جامعه پذیرنده مطرح مى‌کند که کم‌ترین آن بروز تعارضات فرهنگى و برهم خوردن روال عادى زندگى مهاجرین است.  
 
  در ابتدا که مهاجرت به‌صورت گسترده نبود مسئلهٔ مهاجرت جنگ‌زدگان نیز چندان مورد توجه قرار نگرفت و مسائل مهاجرین در دفترى متمرکز در وزارت کشور مورد رسیدگى قرار مى‌گرفت. اما با ادامهٔ جنگ و گسترش خرابى‌ها و ابعاد فاجعه خرابى‌هاى بى‌شمارى در شهرها و مناطق مرزى به‌وجود آمد. به‌طورى که دفتر مزبور پاسخگوى نیازها نبود و نهاد جدیدى به‌نام ”بنیاد امور مهاجرین جنگ تحمیلی“ تدارک دیده شد تا به اشکالات عدیده‌اى که مهاجرین جنگ با آن روبه‌رو بودند رسیدگى و اشکالات مرتفع گردد. همچنین کمک‌رسانى در ستادها و شوراهاى محلى و مساجد نیز متمرکز بود اما به‌تدریج ”بنیاد“ جاى همهٔ آنها را گرفت.  
 
  استقرار مهاجرین از ابتدا به دو شکل عمده صورت مى‌گرفت، تعداد قابل ملاحظه‌اى از آنها در ارودگاه‌هائى که به همین منظور در نقاط مختلف استان‌هاى جنوب‌ و غرب برپاى مى‌شد، استقرار مى‌یافتند و عدهٔ قابل ملاحظهٔ دیگر از افراد و خانواده‌ها به شهرهاى بزرگ دور و نزدیک کوچ کرده هر پناهگاهى که مى‌یافتند مسکن مى‌گزیدند. گذشته از منازل فراریان رژیم گذشته، خوابگاه‌هاى دانشجوئى (دانشگاه‌ها از سال ۵۹ تا حدود ۶۳ تعطیل بود) و یا خوابگاه‌هاى دیگرى که به همین منظور تدارک دیده شده بود مستقر مى‌شدند. گروه اول در سطح استان‌هاى جنوبى یا نزدیک مناطق جنگ‌زده در اردوگاه‌ها باقى مى‌ماندند و گروه دوم مهاجرین در شهرهاى تهران، مشهد، شیراز، اصفهان... اسکان یافتند که با محیط جدید و نامأنوسى روبه‌رو شدند. مخصوصاً زن‌ها و کودکانى که از محیط‌هاى روستائى و یا شهرهاى مرزى مهاجرت کرده بودند به‌صورت گروه آسیب‌پذیر مهاجرین درآمدند.  
 
  به لحاظ حضور مهاجرین در شهرها و اردوگاه‌ها دو نوع مهاجر به چشم مى‌خورد. یکى مهاجرت به‌منظور استقرار مستمر در یک محل و دوم مهاجرت‌هاى موقتى و موضعی. مهاجرین مستمر یا دائمى ساکنان شهرها و مناطقى بودند که از همان ابتداى جنگ در تیررس دشمن قرار گرفتند و با از دست دادن منازل مسکونى و وسایل زندگى خود به سایر شهرها یا اردوگاه‌ها انتقال یافته در آنجا مستقر شدند و توان انتقال به‌جاى دیگر یا بازگشت را نداشتند. بیشتر این مهاجرین از شهرهاى آبادان، خرمشهر، قصرشیرین و شهرهائى نظیر آن مهاجرت کرده بودند. اما دستهٔ دوم مهاجرینى بودند که بعضاً براى مدتى کوتاه و به‌صورت موقت به هنگام حملات موشکى به شهرها، به نقاط دیگرى نقل مکان مى‌دادند اما پس از قطع موشک‌باران به مناطق مسکونى خود باز مى‌گشتند، مانند برخى مهاجرین شهرهائى مانند دزفول که با اوج‌گیرى جنگ به نقاط امن‌تر مى‌رفتند و پس از مدتى به منازل خود باز مى‌گشتند.  
 
  هر یک از این گروه مهاجرین داراى مسائل خاص خود هستند و مشکلات اقتصادى، اجتماعى روانى و فرهنگى ویژه‌اى آنها را آزار داده است. گروه اول مسائل عام جنگ‌زدگان است که از نخستین روزهاى جنگ ظاهر شده و هر روز بر ابعاد آن افزوده مى‌گردید، مانند مشکلات سکونت و زندگى و معیشت و کار.  
 
  اما گروه دوم مسائلى هستند که در اثر تغییر محیط با آن روبه‌رو شده‌اند، مانند نامأنوس بودن با محیط جدید، توقعات تازه در محیط شهرهاى بزرگ، زندگى در آپارتمان و هتل، نداشتن وسایل و امکانات کافى براى زندگی.  
 
  در مورد ساکنین مناطق جنگ‌زده که تغییر مکان نداده یا موقتاً تغییر مکان داده‌اند مانند شهرهاى دزفول و ایلام، شاهد مسائل و مشکلات از نوع دیگر هستیم که به بحث جداگانه‌اى نیاز دارد؛ برخى تحقیقات اولیه نشان مى‌دهد که در اینگونه شهرها نیز آسیب‌هاى اجتماعى ناشى از تعارضات روحى خاصه پس از خاتمهٔ جنگ رو به فزونى بوده است.  
 
  به‌طورى که در شهر کوچکى مثل ایلام طى سه سال اخیر (از ۶۷ به بعد) بیش از ۱۳۴ مورد خودکشى و خودسوزى ملاحظه شده (۱) به‌ حدى که افزایش تعداد خودکشى که تا این میزان بى‌سابقه بوده اجراء یک طرح تحقیقاتى خاصى را در این مورد ویژه ایجاب کرده است.

aftab.ir

جمعه 1389/5/29 13
برچسب ها :
اين خون هاي پاك....

قرار بود مقام معظم رهبری در ساعت مشخص به منزل یکی از علما تشریف بیاورند.پانزده دقیقه از وقت مقرر گذشت و اقا بعد از یک ربع تاخیر تشریف اوردند ان شخص با کنایه به اقا گفتند:شما چند دقیقه ای تاخیر داشتید

اقا فرمودند:بله ما به دیدن خانواده شهدا که میرویم معمولا اگر در یک کوچه چند خانواده شهید باشد به همه سر میزنیم در کوچه ای که ما رفته بودیم از قبل گفته بودند دو خانواده شهید حضور دارند بعد معلوم شد معلوم شد خانواده شهید دیگری نیز حضور دارند و تاخیر ما به این علت بود.

این اقا باز درک نکرد و گفت:این کارها برای جذب قلوب بد نیست!(یعنی شما این کارها را برای جذب قلوب می کنید)

اقا با حالت جدی فرمودند:شما اسمش را هرچه می خواهید بگذارید ولی اقای فلانی بدانید اگر این خانواده شهدا نبودند اگر این خون های پاک نبودند این عمامع بر سر بنده و جنابعالی نبود!

جمعه 1389/5/29 12
برچسب ها :
اينجا.........فكه

فکه سرزمینی است واقع در شمال غربی استان خوزستان که از غرب به خط مرزی ایران و عراق،از شمال به منطقه چنانه و از جنوب به چزابه محدود می شود

در طول نبرد هشت ساله،دو عملیات وسیع و دو عملیات محدود در منطقه فکه به اجرا در امد.عملیات های"والفجر مقدماتی"در بهمن 1361و"والفجر1"در فروردین 1361 به عنوان حرکت های نظامی جمهوری اسلامی ایران در تاریخ ثبت شده است.

در این عملیات که به" عملیات موانع" لقب گرفته است بعد از انکه نیروهای پیاده هر گردان برای رسیدن به نقطه رهایی و اغاز عملیات 8تا14 کیلومتر راه را در میان دریایی از رمل طی کردند با موانعی بع عمق 4متر روبه رو شدند عبور از موانع و استحکامات برای نیروهایی که قبلا با تجهیزاتی به وزن12کیلو راهپیمایی چند کیلومتری را در میان رمل ها تحمل کرده تا چه اندازه سخت خواهد بود؟؟؟

از موانع معروف در فکه کانال های متعددی به عرض 3تا9 متر و به عمق 2 تا3 متر بود.درون کانال ها پر بود از سیم های خاردار،مین والمری و بشکه های فو گاز.این بشکه ها حاوی مواد اتش زا بود که به هنگام انفجار محدوده اطراف خود را به جهنمی از اتش تبدیل می کرد.وسعت،عمق وتعداد استحکامات دشمن،عدم الحاق نیروها و نیز هوشیاری دشمن به وقوع عملیات عوامل اصلی عدم این پیروزی بود.به هنگام عقب نشینی جمعی از رزمندگان به محاصره دشمن در امدند و بعد از مقاومت چند روزه به شهادت رسیدند و یا اسیر شدند.

یکی از حزن انگیز ترین و در عین حال حماسی ترین پرده نمایشی فکه ماجرای گردان حنظله است.

جمعه 1389/5/29 12
برچسب ها :
وعده باران

چشم های تو مرا وعده باران دادند

به تن مرده من روح و دل و جان دادند

شوق برخاستن و زندگی تازه به این

من دلواپس از خویش گریزان دادند

خش خش گام کسی بود که می امد و باز

مژده عید در اندوه زمستان می داد

چشم های تو درخشید و در ان ظلمت محض

به بلندای شب یخ زده پایان دادند

امدی مثل بهاری که می اید از راه

یک سبد یاس به هر شاخه ی عریان دادند

دستهای تو ز هر پنجره رفتند غبار

و به تندیس همه اینه جان دادند

کاش باز اید و اندوه مرا دریابد

چشم هایی که مرا وعده باران دادند

مریم حاتمی

جمعه 1389/5/29 12
برچسب ها :
درباره وبلاگ
اولین شرط لازم برای پاسداری از اسلام، اعتقاد داشتن به امام حسین(ع) است. هیچ کس نمی‌تواند پاسداری از اسلام کند در حالی که ایمان و یقین به اباعبدالله‌الحسین(ع) نداشته باشد. اگر امروز ما در صحنه‌های پیکار می‌رزمیم و اگر امروز ما پاسدار انقلابمان هستیم و اگر امروز پاسدار خون شهدا هستیم و اگر مشیت الهی بر این قرار گرفته که به دست شما رزمندگان و ملت ایران، اسلام در جهان پیاده شود و زمینه ظهور حضرت امام زمان(عج) فراهم گردد، به واسطه عشق، علاقه و محبت به امام حسین(ع) است. من تکلیف می‌کنم شما «رزمندگان» را به وظیفه عمل کردن و حسین‌وار زندگی کردن. **فرازی از وصیت نامه شهید زین الدین**
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 39717
تعداد نوشته ها : 36
تعداد نظرات : 4
پخش زنده
X